گریه!
من درمیان جمع ولی ناشناس وگنگ
بیگانه مانده، گمشده ، تنها گریستم
گه سردوبی فروغ چوفانوس راه مرگ
گاهی شمع بزم فریبا گریستم
درموج پرتلاطم طوفان فزای عمر
بازورقی شکسته چودریا گریستم
چون ابر تیره در افق مرگ وزندگی
رخشنده و زلال چو صهبا گریستم
دردا که آسمان وجودم سیاه بود
من بی ستاره بین که بی جا گریستم
امیختم شرار نگه را به سیل اشک
نازم به چشم خویش چه زیبا گریستم
گشتم به روز چون (سگ ولگرد) بی پناه
چون بوف کور در دل شبها گریستم
شعر:ذکتر قاسم انصاری