بازگشته ***شعر از **معینی کرمانشاهی
امیدجانم زسفربازآمد شکردهانم
زسفرباز آمد
عزیزآن که بی خبر به ناگهان رود سفر
چوندارد دیگردلبندی به لبش ننشیندلبخندی
چوغنچه سپیده دم شکفته شد لبم زهم
چوشنیدم یارم بازآمد زسفرغمخوارم باز امد
*****
هم چنان که عاقبت پس از همه شب بد مد سحر
ناگهان نگار من چنان مه نو امدازسفر
من هم پس ازان دوری بعد از غم مهجوری
یک شاخه گل بردم به برش
دیدم که
نگارمن سرخوش زکنارمن
بگذشت وبه بر یار دگرش
******
ازان گلی که دست من بود خموش ویک جهان سخن بود
خموش ویک جهان سخن بود
که شهره شد به بی وفایی زدیدن چنین جدایی
زغصه پاره پیرهن بود
زغصه پاره پیرهن بود
******